احساس میکنم مثل خاک نرم کویر، سبکبالم و در عین حال پراکنده!
وزش بادها آشوبم میکند و آرامشم آفتاب سوزانی است بیتعارف ابرها در نبود شاخ و برگی برای سرپناه!
خیلی این سو و آنسو میشوم ! گاهی نمیدانم مقصدم کجاست اما در بیشتر موارد به اختیار خودم نیست.
فکر میکنم بیش از حد نسبت به دیگران و خواسته های آن ها توجه میکنم و متاسفانه در چنین مواردی مجبورم از خودم بگذرم.
نظر بعضی شاید این باشد که خب این خیلی هم خوب است، اما من معتقدم تا زمانی که «من» به رضایت درونی نرسیده باشم، گذشتن از خودم به نفع دیگران تنها یک باجگیری عاطفی است و بس! برای فردایی که به مقصدم نرسیده ام، دنبال بهانه ای هستم تا دیگران را ملامت کنم و از خودم رفع مسئولیت!
درباره این سایت