چقدر میدوم و نمیرسم به آرامش!
چقدر در برابر لجبازی های علی ناتوانم! چه باید بکنم؟!!!
انقدر همه چیز اطرافم آشفته است و انقدر احساس بیاختیاری نسبت به وقایع دور و برم دارم که دوست دارم شروع کنم به دویدن، انقدر بدوم تا نفسم امان ندهد!
هزار و یک کار نگفته دارم و در عین حال غرقم در مشکلات اطرافیان!
تا کی این حامی درون من باید تلاش کند برای هرکه و هرچه غیر خودم؟!!!
غصه علی سخت درگیرم کرده، همه چیز برایم تیره و تار است الان!
درباره این سایت